الهه ی الهام
انجمن ادبی
«چوپان با هوش» گرد آوری: 401 شنبه 20 فروردين 1392برچسب:, :: 9:33 :: نويسنده : حسن سلمانی سلام؛ شاید خیلی دیر شده باشد که بخواهم تولد شکوفه های فروردینی را تبریک بگویم؛ اما به اعتبار ضرب المثل« ماهی را هر وقت که از آب بگیری، تازه است» ؛ تبریک می گویم. مسعوده ی جمشیدی؛ شعری را از یک شاعر هموطنش برایم فرستاده که همراه و همدل و همزبان با او این شعر را به عنوان هدیه ی تولد به : علس سلمانی و محمدکاظم وحدتی و دیگر متولدین طلیعه ی بهار، تقدیم می کنم: سر تا به قدم حال و هوای تو بهاریست چشمان تو سرشار غزل های بهاریست کندوی عسل خوشه ی انگور هرات است وقتی که تبسّم به لب قند تو جاریست حسن سلمانی « دوم شخص، غایب» مثل دو تا فرشته ای که روی شانه های چپ و راستت مدام در پروازند و کارهای خوب و بدت را یادداشت می کنند تا روز حساب به حسابت برسند؛ یکی دیگر هم هست که همیشه با توست. تو هیچ کدامشان را نمی بینی، اما از همان سال های اول کودکی تو را با آن ها آشنا کرده اند. به تو گفته اند که فرشته ی سمت راستی کارهای خوب و فرشته ی سمت چپی کارهای بدت را می نویسد. امّا درباره ی آن دیگری کسی چیزی به تو نگفته، ولی تو حضور او را بیشتر از آن دو فرشته احساس می کنی. نه دیدی اش و نه حتّی اسمش را می دانی. سیما- همسرت- بیشتر دوست داشت عید امسال را به مشهد بروید، امّا در نهایت پیشنهاد تو را پذیرفت و قرار شد تعطیلات نوروزی را در کنا دریا و جنگل های شمال بگذرانید. نیمه شب است و توبر بالای تخته سنگی که جلبک ها و خزه ها خودشان را به آن چسبانده اند، ایستاده ای و امواج خزر به آرامی خودشان را به صخره ها می کوبند و کف می کنند و ذرّاتشان به پوست صورتت می نشیند.چراغ های خودرویت را رو به دریا روشن کرده ای و سیما و پسرت سینا با شادی در روشنایی آن با بیلچه و کامیون اسباب بازی، ماسه ها را جابه جا می کنند و قلعه می سازند. از برخورد لطیف ذرات آب دریا با صورتت لذّت می بری و حواست نیست که آسمان هم شروع کرده است به باریدن بدو ن آن که رعدی و برقی در کار باشد. ادامه مطلب ... دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:, :: 14:13 :: نويسنده : حسن سلمانی مجموعه شعر « هجوم» پیشترها اسم سپانلو را شنیده بودم، اما هیچ آشنایی با خودش و آثارش نداشتم؛ حتی یک مصراع. تا این که یک مجموعه شعر از او با نام« هجوم» به دستم رسید. برگ های کتاب کاهی است و بوی کهنگی می دهد. چاپ و انتشارات روزبهان، آن را در سال 2536 شاهنشاهی و در 99 صفحه چاپ و منتشر کرده است. مقدمه ندارد و بلافاصله بعد از صفحه ی فهرست، اولین شعر با عنوان« قرق» آمده است و شعرهای دیگر، پشت سر هم در صفحات بعدی؛ اما بلندترین و گیراترین شعر این مجموعه« هجوم» است . همان که اسم کتاب هم هست. قطعه ی هجوم مثل دیگر قطعات سپانلو( در این مجموعه) رنگ و بوی کاملاً انسانی و عدالت جویانه دارد و سرشار است از عواطف پاک و بی آلایش انسان دوستانه. مطلع شعر: « جهان به چشم کودک نقش و نگار نامفهومی است... ...به شکل کوکب شش بالی که روی تافته ای ناشناس بافته است...» به نظر من کوکب شش بال همان ستاره ی داوود نبی و سمبل صهیونیسم است، که نظم جهان را به هم ریخته و ظلم وستم رواداشته است و این از قرینه هایی که در قطعات دیگر آمده است به دست می آید؛ مثل قطعه ی « چریک های عرب» و « فلسطین سرزمین ماست». سرودن شعری در مذمّت اسرائیل و دفاع از مردم مظلوم فلسطین، آن هم در سالهای پیش از انقلاب اسلامی، شجاعتی می خواسته که سپانلو با دلاوری تمام دست به قلم برده و احساسش را روی کاغذ آورده، بدون هیچ ملاحظه ای و باز شجاعت ناشر که دست به چنین کار خطیری زده و این مجموعه را با مضامین ضد صهیونیستی چاپ کرده است، قابل تأمل و ستایش است. البته چیز دیگری هم ذهنم را به خود مشغول کرده است و آن این کهشاید اصلاً چنین خفقان و سانسوری هم که بعدها به ریش آن دوران بسته اند، وجود نداشته است و شاعر و ناشر در آزادی و بی دغدغه دست به چنین کاری زده اند. مثل این که معرفی کتاب هجوم دارد بهانه ای می شود برای باز کردن عقده ی دل! شکّی نیست که سانسور، قیچی و گیوتین فرهنگی امروز هم هست. وگرنه چرا « سالِ سی» باید شش ماه در ممیزی ارشاد بماند و « پنجِ عصر» با دادن هدیه مجوز بگیرد و مجموعهی « انگشت نمای» که حاضر است اما جرأت حضور بر روی میز ممیزی ارشاد را ندارد. البته اگر بخواهیم با خوشبینی به قضیه نگاه کنیم، هم به پهلوی ها و هم به امروزی ها حق می دهیم. چون لازمه ی هر حکومتی، اهرم هایی است چه برای کنترل و چه برای هدایت افکار عمومی و چه برای فشار! و الاّ شیرازه ی حکومت از هم می پاشد. به هر حال از شما بازدید کننده ی محترم دعوت می کنم چند قطعه از سپانلو را که در همین مجلّه ی مجازی و در بخش شعر معاصر آورده ام بخوانید و در صورت امکان آثار دیگرش را به من و سایر دوستان معرفی کنید. حالا بریده هایی از شعر هجوم از مجموعه ی « هجوم»: «...بله زمانه ی ما عصر جانیان نجیبی ست که با ظرافت و آداب می کُشند بله زمانه ی ما عهد قتل در روح است... ... پس این عدالت است که شاعر نشانه گیر شکار کبوتر رویاست و سایه سار پر قوش ها به وقت هجوم ز روی صورت او می پرند نسیم ها نوک مرطوب خودنویسش را به خطّ تذکره ها خشک می کنند و گرد و خاک هجوم جهان به چین صورت او نقش می شود... ... و ما ابوقراضه ی یک دنده ایم نخاله ی غربال مسیر یک طرفه کمانچه ای با یک نُت ... نه ما نصیحت آموز نیستیم و چیز یاد نمی گیریم کسی بلد نیست به ما بیاموزد.» حسن سلمانی اسفند91 یک شنبه 18 فروردين 1392برچسب:, :: 15:29 :: نويسنده : حسن سلمانی
« باد را دوست بدار» چون که می گردد زندان من سرگردان را گل قاصد را این پیک خبرگردان را ساده می گیرم و پر می دهمش جانب تو قاصدا بوسه و پیغام مرا بازرسان به گل من که نشسته است به خانه نگران و پیام من، از روزنه ی سقف، سوار پرِ باد در هوا می گذرد می رود بر رخ محبوبم تن می ساید هان نسیمی خرد که خیالات تو را در سودا خواهد برد پسر کوچک بازیگوشم باد را همبازی خواهد کرد که به او انس غریبی داد ز آشنایی که نمی داند کیست پسرم! باد را بازی کن که در این مردم جز باد سرآغازی نیست سندبادِ من! باد را دوست بدار انتخاب: حسن سلمانی از کتاب«هجوم» یک شنبه 18 فروردين 1392برچسب:, :: 10:44 :: نويسنده : حسن سلمانی
« خوش به حال غنچه های نیمه باز» بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک، شاخه های شسته، باران خورده، پاک آسمان آبی و ابر سپید، برگ های سبز بید، عطر نرگس، رقص باد، نغمه ی شوق پرستوهای شاد، خلوت گرم کبوترهای مست... نرم نرمک می رسد اینک بهار، خوش به حال روزگار! خوش به حال چشمه ها و دشت ها، خوش به حال دانه ها و سبزه ها، خوش به حال غنچه های نیمه باز، خوش به حال دختر میخک – که می خندد به ناز- خوش به حال جام لبریز از شراب، خوش به حال آفتاب! ای دل من، گر چه – در این روزگار- جامه ی رنگین نمی پوشی به کام، باده ی رنگین نمی نوشی ز جام، نقل و سبزه در میان سفره نیست، جامت – از آن می که می باید – تهی است؛ ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم! ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب! ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار. گر نکوبی شیشه ی غم را به سنگ؛ هفت رنگش می شود هفتاد رنگ! فریدون مشیری چهار شنبه 1 فروردين 1392برچسب:, :: 9:21 :: نويسنده : حسن سلمانی
ومی دانم زنی که از کوچه ی ما می گذرد زنبیل زیر چادرش خالیست تُهی می آید و تُهی باز می گردد؛ یعنی که ما زنده ایم!!! سیدعلی صالحی چهار شنبه 26 اسفند 1391برچسب:, :: 9:29 :: نويسنده : حسن سلمانی
حسین پناهی: جامانده است چیزی جایی که هیچ گاه دیگر هیچ چیز جایش را پُر نخواهد کرد. نیروانا جم
یک شنبه 26 اسفند 1391برچسب:, :: 9:21 :: نويسنده : حسن سلمانی
یک شنبه 25 اسفند 1391برچسب:, :: 9:5 :: نويسنده : حسن سلمانی « ستاره ی قطبی » در حالی که روی برگ های زرد و قهوه ای پا می گذاشت و نگاهش را به نوک کفش هایش دوخته بود؛ تصمیم گرفت راهی را از وسط پارک در پیش بگیرد و از طرف دیگرش بیرون برود و بعد از به پایانه ی مسافربری رفته و سوار اتوبوس تهران بشود و برگردد به خانه و کار و زندگی و روزمرّگی اش. تقریباً وسط پارک بود که احساس کرد کسی تعقیبش می کند. ایستاد، او که از پشت سرش می آمد هم ایستاد. این را از خش خش پاهایی که روی برگ های خشک کشیده می شد، فهمید. به راهش ادامه داد؛ نفر پشت سری هم حرکت کرد. دسته کلیدش را به زمین انداخت و به بهانه ی برداشتنش توقّف کرد و نشست و روی پنجه ی پا چرخید و برگشت. دختر بچّه ی ده، یازده ساله ای را دید که در چند قدمی اش این پا و آن پا می شد و نگاهش می کرد. گیس بافته ی خرمایی اش از کنار گوش ها و زیر کلاه شیرقهوه ای کاموایی اش بیرون بود و بلوز و شلوار تمیز و مرتّبی از همان جنس و رنگ به تن داشت. دخترک نگاهی به او و نگاهی به زنی که در فاصله ی حدود بیست قدم عقب تر بود، انداخت. زن در حالی که کالسکه ای را هول می داد و به طرف آنها می آمد، به علامت تأیید سرش را برای دخترک تکان داد. دخترک برگشت و گفت:« سلام، سلام آقای حسنی.»
ادامه مطلب ... شنبه 24 اسفند 1391برچسب:, :: 10:11 :: نويسنده : حسن سلمانی
« روزهای آخر سال » آخرین آمتحان سال نود و یک را از بچه های دبیرستان سروش – گلدسته- گرفتم و برگه ها را به امیرحسین معینی دادم که اصلاحشان کند. معینی پسر درسخوان و مؤدّب و قابل اعتمادیست. برگه های اصلاح شده را که پس آورد، دیدم کنار نمره ی هر کدام از همشاگردی هایش جمله ای به رسم یادگار نوشته بود که به نظرم جالب بود. چند نمونه از این جمله ها را هم به شما تقدیم می کنم. · یافتن میلیونها دوست معجزه نیست، معجزه تویی که بین میلیونه نفر تکی! · بوس، بوث، بوص، بو3، بوS، بوC، ... تنوع از ما انتخاب از شما! · سالی خوش داشته باشی! · دوره ای شده که حاضرم جای« پت » باشم، اما یک دوست واقعی مثل « مت » داشته باشم. · همه تون تنهایید...همراه اول دروغ می گه مثل سگ – ایرانسل – · سلامتی رفیقی که روز قیامت، زمین از سنگینی معرفتش شکایت می کنه. · به دوستان یکرنگ، بهتر از عصای شاهنشاهی می توان تکیه کرد. – کورش کبیر- · یا وجیهاً عندالله... عشق منی ای والله! · دوست واقعی جواهر گرانبهاست، که به دست آوردنش سخت و نگه داشتنش سخت تر است. لطفاً در حفظ و نگهداری این جواهر گرانبها، نهایت تلاشتان را بکنید. · رویاهایم را امشب می گذارم پشت در ؛ بیچاره رفتگر چه بار سنگینی دارد! · خداوندا در آستانه ی سال نو به عزیزانم؛ خوشنامی کوروش، دلسوزی داریوش، اقتدار شاه عباس، لیاقت امیر کبیر، شجاعت حسین(ع)، آبروی زهرا(س)، صبر مهدی(عج)، شرف مصطفی(ص) را عطا بفرما! آمین!!! چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:, :: 9:18 :: نويسنده : حسن سلمانی
« اختر چرخ ادب» به بهانه ی بیست و چهارم اسفند؛ روز بزرگداشت پروین اعتصامی. چند سالی که مدیر یا معاون مدرسه بودم و می شد که دانش آموزان را به اردوی تفریحی و زیارتی قم – جمکران می بردم؛ آن ها را به صف می کردم و به حیاط اصلی حضرت معصومه(س) می بردم. رو به گنبد می ایستادیم و به خواهر بزرگوار امام رضا(ع) درود و سلام می فرستادیم. بعد دانش آموزان را به طرف آرامگاه یوسف اعتصام الملک و دختر ادیب و شاعرش – پروین- می بردم و از همه می خواستم برای شادی روح این پدر و دختر فرزانه صلوات بفرستند و فاتحه ای بخوانند؛ ومن دینم را به عنوان یک ادب دوست به ستاره پرفروغ شعر فارسی ادا کرده باشم. گذشته از تمام مضامین بلند حکیمانه و اخلاقی و پند و اندرز که در دیوان وزین پروین به وفور به چشم می خورد، دو شعرش عجیب به مخاطب دیروز، امروز و فردا، چشمک می زند؛« اشک یتیم» و « مست و هشیار»!
ادامه مطلب ... «کارمند جدید»
گرد آوری : 401 شنبه 20 اسفند 1391برچسب:, :: 9:22 :: نويسنده : حسن سلمانی
«امیلی و عروس ایرانی اش» این کتاب؛ داستان عشق و شیدایی و سرگذشت اشباح و ارواحی است که طی قرون و اعصار، به منظور انتقامجویی در جان نازنینان جهان لانه می کنند و آنها را ناخواسته به اعمالی وا می دارند که با روح و جانشان بیگانه است.« پرنیان» هم قربانی روحی شریر است که دست های معصوم او را به خون می آلاید. امیلی، زن میانسال ایرلندی ساکن لندن، بانوی پرهیزگار و مؤمن و پرتلاش است که در پی جدایی از همسر ایرانی اش، بهزاد و بهاره اش را زیر بال و پر می گیرد. او که به حرفه ی پرستاری در یکی از بیمارستان های لندن مشغول است، آرزو دارد دامادی پسرش را ببیند و او را برای یافتن نیمه ی گمشده اش تشویق و حمایت می کند. در اثر حادثه ای معمولی، پرنیان از خانواده ای نیمه اشرافی در آسایشگاهی روانی در لندن بر سر راه بهزاد قرار می گیرد و او را شیفته و شوریده ی خود می کند. اما دختر، از همان ابتدا نشان می دهد که انسانی طبیعی نیست و دو نیمه ی وجودی او در کشمکشی طولانی و خونین، جدا از هم، هر یک در گوشه ای از خاک، سرگردانند. بهزاد بار سفر می بندد و در جستجوی پرنیان به ایران می آید و در پی تلاشی جانکاه متوجه می شود که معشوقه ی معصوم و زیبایش گرفتار روح کینه توز و انتقامجوی ماه طلعت شاملوست. اما او که عاشق عاقلی است در صدد نجات او برمی آید و... نیروهای ماورایی، ارواح درگذشتگان، تابلوهای نقاشی و چند عنصر دیگر بخش های مختلف این داستان را به هم پیوند می زند. آقای اقبال مظفری، امیلی و عروس ایرانی اش را در چهل و شش فصل و در قالب دویست و نود و پنج صفحه و از زاویه ی دید، راوی(اول شخص) به سبک خاطره نویسی بیان می کند. نشر پیکان در سال 1389 و در دوهزار نسخه این کتاب را چاپ و منتشر کرده است. دوست عزیزم آقای مجید خادمی که از دوستان نزدیک نگارنده ی امیلی است، لطف کرد و این کتاب را به رسم امانت به من سپرد تا ساعاتی از چند روزم را فارغ از هیاهوی پیرامون، به دامان مهربان ادبیات داستانی پناه ببرم و لذت مطالعه را باز هم بچشم. می دانیم که هر کتابی ارزش حد اقل یک بار خواندن را دارد. پس اگر روزی، امیلی و عروس ایرانی اش به دستتان رسید بی تفاوت از کنارش نگذرید. با احترام به دست بگیرید و بخوانید؛ ضرر نمی کنید... آدم چه صبورانه بعضی دردها را تحمل می کند، بی آنکه بداند حق است یا ستم!!! همراه شنبه 18 اسفند 1391برچسب:, :: 10:31 :: نويسنده : حسن سلمانی موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان |
||||||||
![]() |