الهه ی الهام
انجمن ادبی
ومی دانم زنی که از کوچه ی ما می گذرد زنبیل زیر چادرش خالیست تُهی می آید و تُهی باز می گردد؛ یعنی که ما زنده ایم!!! سیدعلی صالحی چهار شنبه 26 اسفند 1391برچسب:, :: 9:29 :: نويسنده : حسن سلمانی
« روزهای آخر سال » آخرین آمتحان سال نود و یک را از بچه های دبیرستان سروش – گلدسته- گرفتم و برگه ها را به امیرحسین معینی دادم که اصلاحشان کند. معینی پسر درسخوان و مؤدّب و قابل اعتمادیست. برگه های اصلاح شده را که پس آورد، دیدم کنار نمره ی هر کدام از همشاگردی هایش جمله ای به رسم یادگار نوشته بود که به نظرم جالب بود. چند نمونه از این جمله ها را هم به شما تقدیم می کنم. · یافتن میلیونها دوست معجزه نیست، معجزه تویی که بین میلیونه نفر تکی! · بوس، بوث، بوص، بو3، بوS، بوC، ... تنوع از ما انتخاب از شما! · سالی خوش داشته باشی! · دوره ای شده که حاضرم جای« پت » باشم، اما یک دوست واقعی مثل « مت » داشته باشم. · همه تون تنهایید...همراه اول دروغ می گه مثل سگ – ایرانسل – · سلامتی رفیقی که روز قیامت، زمین از سنگینی معرفتش شکایت می کنه. · به دوستان یکرنگ، بهتر از عصای شاهنشاهی می توان تکیه کرد. – کورش کبیر- · یا وجیهاً عندالله... عشق منی ای والله! · دوست واقعی جواهر گرانبهاست، که به دست آوردنش سخت و نگه داشتنش سخت تر است. لطفاً در حفظ و نگهداری این جواهر گرانبها، نهایت تلاشتان را بکنید. · رویاهایم را امشب می گذارم پشت در ؛ بیچاره رفتگر چه بار سنگینی دارد! · خداوندا در آستانه ی سال نو به عزیزانم؛ خوشنامی کوروش، دلسوزی داریوش، اقتدار شاه عباس، لیاقت امیر کبیر، شجاعت حسین(ع)، آبروی زهرا(س)، صبر مهدی(عج)، شرف مصطفی(ص) را عطا بفرما! آمین!!! چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:, :: 9:18 :: نويسنده : حسن سلمانی
حسین پناهی: جامانده است چیزی جایی که هیچ گاه دیگر هیچ چیز جایش را پُر نخواهد کرد. نیروانا جم
یک شنبه 26 اسفند 1391برچسب:, :: 9:21 :: نويسنده : حسن سلمانی
«امیلی و عروس ایرانی اش» این کتاب؛ داستان عشق و شیدایی و سرگذشت اشباح و ارواحی است که طی قرون و اعصار، به منظور انتقامجویی در جان نازنینان جهان لانه می کنند و آنها را ناخواسته به اعمالی وا می دارند که با روح و جانشان بیگانه است.« پرنیان» هم قربانی روحی شریر است که دست های معصوم او را به خون می آلاید. امیلی، زن میانسال ایرلندی ساکن لندن، بانوی پرهیزگار و مؤمن و پرتلاش است که در پی جدایی از همسر ایرانی اش، بهزاد و بهاره اش را زیر بال و پر می گیرد. او که به حرفه ی پرستاری در یکی از بیمارستان های لندن مشغول است، آرزو دارد دامادی پسرش را ببیند و او را برای یافتن نیمه ی گمشده اش تشویق و حمایت می کند. در اثر حادثه ای معمولی، پرنیان از خانواده ای نیمه اشرافی در آسایشگاهی روانی در لندن بر سر راه بهزاد قرار می گیرد و او را شیفته و شوریده ی خود می کند. اما دختر، از همان ابتدا نشان می دهد که انسانی طبیعی نیست و دو نیمه ی وجودی او در کشمکشی طولانی و خونین، جدا از هم، هر یک در گوشه ای از خاک، سرگردانند. بهزاد بار سفر می بندد و در جستجوی پرنیان به ایران می آید و در پی تلاشی جانکاه متوجه می شود که معشوقه ی معصوم و زیبایش گرفتار روح کینه توز و انتقامجوی ماه طلعت شاملوست. اما او که عاشق عاقلی است در صدد نجات او برمی آید و... نیروهای ماورایی، ارواح درگذشتگان، تابلوهای نقاشی و چند عنصر دیگر بخش های مختلف این داستان را به هم پیوند می زند. آقای اقبال مظفری، امیلی و عروس ایرانی اش را در چهل و شش فصل و در قالب دویست و نود و پنج صفحه و از زاویه ی دید، راوی(اول شخص) به سبک خاطره نویسی بیان می کند. نشر پیکان در سال 1389 و در دوهزار نسخه این کتاب را چاپ و منتشر کرده است. دوست عزیزم آقای مجید خادمی که از دوستان نزدیک نگارنده ی امیلی است، لطف کرد و این کتاب را به رسم امانت به من سپرد تا ساعاتی از چند روزم را فارغ از هیاهوی پیرامون، به دامان مهربان ادبیات داستانی پناه ببرم و لذت مطالعه را باز هم بچشم. می دانیم که هر کتابی ارزش حد اقل یک بار خواندن را دارد. پس اگر روزی، امیلی و عروس ایرانی اش به دستتان رسید بی تفاوت از کنارش نگذرید. با احترام به دست بگیرید و بخوانید؛ ضرر نمی کنید...
یک شنبه 25 اسفند 1391برچسب:, :: 9:5 :: نويسنده : حسن سلمانی « ستاره ی قطبی » در حالی که روی برگ های زرد و قهوه ای پا می گذاشت و نگاهش را به نوک کفش هایش دوخته بود؛ تصمیم گرفت راهی را از وسط پارک در پیش بگیرد و از طرف دیگرش بیرون برود و بعد از به پایانه ی مسافربری رفته و سوار اتوبوس تهران بشود و برگردد به خانه و کار و زندگی و روزمرّگی اش. تقریباً وسط پارک بود که احساس کرد کسی تعقیبش می کند. ایستاد، او که از پشت سرش می آمد هم ایستاد. این را از خش خش پاهایی که روی برگ های خشک کشیده می شد، فهمید. به راهش ادامه داد؛ نفر پشت سری هم حرکت کرد. دسته کلیدش را به زمین انداخت و به بهانه ی برداشتنش توقّف کرد و نشست و روی پنجه ی پا چرخید و برگشت. دختر بچّه ی ده، یازده ساله ای را دید که در چند قدمی اش این پا و آن پا می شد و نگاهش می کرد. گیس بافته ی خرمایی اش از کنار گوش ها و زیر کلاه شیرقهوه ای کاموایی اش بیرون بود و بلوز و شلوار تمیز و مرتّبی از همان جنس و رنگ به تن داشت. دخترک نگاهی به او و نگاهی به زنی که در فاصله ی حدود بیست قدم عقب تر بود، انداخت. زن در حالی که کالسکه ای را هول می داد و به طرف آنها می آمد، به علامت تأیید سرش را برای دخترک تکان داد. دخترک برگشت و گفت:« سلام، سلام آقای حسنی.»
ادامه مطلب ... شنبه 24 اسفند 1391برچسب:, :: 10:11 :: نويسنده : حسن سلمانی
راستش را بگو؛ در زندگی قبلی ات یک لیوان شیرنسکافه ی داغ نبودی؟! تلخ، شیرین، گرم و خواستنی؛ و به شدّت آرام بخش! نیروانا جم شنبه 12 اسفند 1391برچسب:, :: 9:50 :: نويسنده : حسن سلمانی
همیشه پخته تر نمی شوی؛ گاهی می سوزی و ته می گیری...! همراه شنبه 12 اسفند 1391برچسب:, :: 9:49 :: نويسنده : حسن سلمانی
یک « دوست وفادار» تجسّم حقیقی از جنس آسمان است؛ اگر پیدا کردی، قدرش را بدان. همراه شنبه 18 اسفند 1391برچسب:, :: 9:47 :: نويسنده : حسن سلمانی
با چتر باشم یا بدون چتر، فرقی نمی کند. بی «دوست» خیس بارانم! علی فراهانی شنبه 12 اسفند 1391برچسب:, :: 9:47 :: نويسنده : حسن سلمانی
از سادگی یک لبخند که می گریزم، ناگهان به قهقهه ی خشم کودکانه ای اسیر و دچار می شوم. حکایتی است نقش زدن بر بوم انتظاری که حتی نمی دانی به انتظارش نشسته ای..! همراه شنبه 12 اسفند 1391برچسب:, :: 9:44 :: نويسنده : حسن سلمانی «دارم میمیرم»
گرد آوری: 401 شنبه 12 اسفند 1391برچسب:, :: 9:33 :: نويسنده : حسن سلمانی «کارمند جدید»
گرد آوری : 401 شنبه 20 اسفند 1391برچسب:, :: 9:22 :: نويسنده : حسن سلمانی « گل هاي پامچال» اسفند؛ ماه زيباي خدا، آخرين ماه سال نيست؛ مقدمه و نويدبخش بهاري دل انگيز و پيشاهنگ سبزه و شكوفه و ديباچه ي دفتر زندگي و سر زندگي است. و خوشا به حال من كه شماري از دوستانم مثل گل پامچال (تنها گلي كه پيش از بهار مي شكفد) متولدين اسفند ماه هستند!!! سميرا ميرزاجاني- عضو قديمي انجمن زهرا اروجلو- عضو قديمي انجمن غلامرضا حاجي محمد- همكار و دوست انجمن جواد ولي پور- همكار و دوست عزيز و همه ي اسفندي هاي عزيز و دوست داشتني؛ تولدتان مبارك!!! آدم چه صبورانه بعضی دردها را تحمل می کند، بی آنکه بداند حق است یا ستم!!! همراه شنبه 18 اسفند 1391برچسب:, :: 10:31 :: نويسنده : حسن سلمانی تلفن ثابت سیاه رنگ شماره گیر پدر : 401 شنبه 5 اسفند 1391برچسب:, :: 10:25 :: نويسنده : حسن سلمانی
شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 10:19 :: نويسنده : حسن سلمانی «پیرزن زرنگ و باهوش» شنبه 8 اسفند 1391برچسب:, :: 10:14 :: نويسنده : حسن سلمانی «گلی از گلستان(8)» «مراقبت از گزند آن كس كه از انسان مى ترسد» هدیه:401 شنبه 7 اسفند 1391برچسب:, :: 10:9 :: نويسنده : حسن سلمانی
شنبه 5 اسفند 1391برچسب:, :: 10:3 :: نويسنده : حسن سلمانی از دست دادن هر انسانی که دوستش می داشتم آزار دهنده بود...
فرستنده: نیروانا جم شنبه 5 اسفند 1391برچسب:, :: 9:58 :: نويسنده : حسن سلمانی بعضی ها هیچ وقت آدم نمی شوند، در چرخه ی تکامل، چه طور ظاهر آدم یافتند؟ نمی دانم! خصلتشان زخم زدن است و خراشیدن روح! حالا تو بگو؛ چگونه در کنار چنین گرگ هایی اگر چنگ در نیاوری،دوام نمی آوری؟! نیروانا جم چهار شنبه 4 اسفند 1391برچسب:, :: 10:44 :: نويسنده : حسن سلمانی مزرعه را ملخ ها جویدند و ما برای کلاغ ها« مترسک» ساختیم و این بود شروع جهالت!!! نیروانا جم چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:, :: 10:41 :: نويسنده : حسن سلمانی چه غم انگیز است سرنوشت ماهی کوچک! وقتی به هوای جفت خود به اقیانوس می زند و نهنگ ها عاشقش می شوند!!! نیروانا جم چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:, :: 10:35 :: نويسنده : حسن سلمانی پرنده ای میان چشم هایت خواب عاشق شدن می دید پلک زدی برای همیشه پرید!!! همراه چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:, :: 9:22 :: نويسنده : حسن سلمانی اینجا زمین ارزان تر از همه چیز انسان، نرخش هم به روز نیست اما مصرفش تاریخ دارد سلام، تولیدش! و انقضایش، خداحافظ!!! نیروانا جم چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:, :: 9:19 :: نويسنده : حسن سلمانی بارن فقط همین جایی از قصه که من ایستاده ام می بارد دو قدم این طرفتر دو قدم آن طرف تر همیشه آفتاب است! همراه چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:, :: 9:15 :: نويسنده : حسن سلمانی
« اختر چرخ ادب» به بهانه ی بیست و چهارم اسفند؛ روز بزرگداشت پروین اعتصامی. چند سالی که مدیر یا معاون مدرسه بودم و می شد که دانش آموزان را به اردوی تفریحی و زیارتی قم – جمکران می بردم؛ آن ها را به صف می کردم و به حیاط اصلی حضرت معصومه(س) می بردم. رو به گنبد می ایستادیم و به خواهر بزرگوار امام رضا(ع) درود و سلام می فرستادیم. بعد دانش آموزان را به طرف آرامگاه یوسف اعتصام الملک و دختر ادیب و شاعرش – پروین- می بردم و از همه می خواستم برای شادی روح این پدر و دختر فرزانه صلوات بفرستند و فاتحه ای بخوانند؛ ومن دینم را به عنوان یک ادب دوست به ستاره پرفروغ شعر فارسی ادا کرده باشم. گذشته از تمام مضامین بلند حکیمانه و اخلاقی و پند و اندرز که در دیوان وزین پروین به وفور به چشم می خورد، دو شعرش عجیب به مخاطب دیروز، امروز و فردا، چشمک می زند؛« اشک یتیم» و « مست و هشیار»!
ادامه مطلب ... چه خنده دار است که، ناز را می کشیم آه را می کشیم انتظار را می کشیم فریاد را می کشیم درد را می کشیم ولی بعد از این همه سال آنقدر نقاش خوبی نشده ایم که بتوانیم دست بکشیم...! نیروانا جم شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 10:26 :: نويسنده : حسن سلمانی باز باران بی ترانه بی هوای عاشقانه بی نوای عارفانه در سکوتی ظالمانه خسته از مکر زمانه غافل حتی از رقابت هاله ای از عشق و نفرت قطره هاب بی طراوت دیدن مرگ صداقت روی دوش آدمیت می خورد بر بام خانه...! نیروانا جم شنبه 2 اسفند 1391برچسب:, :: 10:21 :: نويسنده : حسن سلمانی ما در دنیایی زندگی می کنیم که فلش مموری هایش روز به روز کوچکتر می شوند و باظرفیت تر؛ در حالی که آدم هایش روز به روز بزرگتر می شوند و بی ظرفیت تر!!! نیروانا جم شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, :: 10:15 :: نويسنده : حسن سلمانی مردم همگی رد می شوند؛ چه امتحان سختی است، خیابان!!! نیروانا جم شنبه 9 اسفند 1391برچسب:, :: 10:13 :: نويسنده : حسن سلمانی دلم یک اتفاق می خواهد... یک تلفن نا آشنا... با بی میلی جواب بدهم... و صدای تو...! نیروانا جم شنبه 12 اسفند 1391برچسب:, :: 10:6 :: نويسنده : حسن سلمانی
موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
|||||||||||||||||||||||
|