الهه ی الهام
انجمن ادبی

 

 

شکسپیر:

من همیشه خوشحالم چون :ازهیچ کس برای چیزی انتظار ندارم چون انتظارات صدمه زننده هستند.زندگی کوتاه است پس به زندگیت عشق بورز.خوشحال باش و لبخند بزن.و فقط برای خودت زندگی کن...

قبل از آنکه صحبت کنی گوش کن.و قبل از اینکه بنویسی فکر کن...

قبل از اینکه خرج کنی درآمد داشته باش...

قبل از اینکه دعا کنی ببخش... 

قبل از اینکه صدمه بزنی احساس کن...

قبل از تنفر عشق بورز...

زندگی این است احساسش کن..!

نیروانا جم
 

سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:, :: 12:37 :: نويسنده : حسن سلمانی

« یلدا...»

      کرکره ی مه ی مغازه ها پایین بود. رفت و آمد در کوچه و خیابان تمام شده بود. مردم شهر، در خانه های گرم خود، در کنار خانواده، درازترین شب سال را طبق یک رسم باستانی جشن گرفته بودند.هندوانه که یک محصول تابستانی است، در این شب زمستانی گل سر سبد میهمانی ها و شب نشینی هاست.

      وانت لکنته ای که از صبح تا ساعت ده و نیم نصف شب توی تمام شهر دور زده و یک تُن هندوانه اش را توی این یخبندان آب کرده بود، حالا سه تا هندوانه بیشتر نداشت. دو تا از آن هندوانه های درشت و آبدار را برای خودش نگه داشته بود و یکی دیگر را هم هر طور شده بود باید می فروخت. چون فردا صبح، طلای امشب را به قیمت آهن قراضه هم نمی توانمست بفروشد.



ادامه مطلب ...
یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:یلدا,سال سی,حسن سلمانی,الههی الهام, :: 9:20 :: نويسنده : حسن سلمانی

« اسب لاغر ميان به كار آيد »

پادشاهى چند پسر داشت ، ولى يكى از آنها كوتاه قد و لاغر اندام و بدقيافه بود، و ديگران همه قدبلند و زيبا روى بودند. شاه به او با نظر نفرت و خواركننده مى نگريست ، و با چنان نگاهش ، او را تحقير مى كرد.

آن پسر از روى هوش و بصيرت فهميد كه چرا پدرش با نظر تحقيرآميز به او مى نگرد، به پدر رو كرد و گفت :

اى پدر! كوتاه خردمند بهتر از نادان قد بلند است ، چنان نيست كه هركس ‍ قامت بلندتر داشته باشد، ارزش او بيشتر است ، چنانكه گوسفند پاكيزه است ، ولى فيل مردار بو گرفته مى باشد:

آن شنيدى كه لاغرى دانا

گفت بار به ابلهى فربه

اسب تازى وگر ضعيف بود

همچنان از طويله خر به

شاه از سخن پسرش خنديد و بزرگان دولت ، سخن او را پسنديدند، ولى برادران او، رنجيده خاطر شدند.

تا مرد سخن نگفته باشد

عيب و هنرش نهفته باشد

هر پيسه  گمان مبر نهالى 



شايد كه پلنگ خفته باشد

اتفاقا در آن ايام سپاهى از دشمن براى جنگ با سپاه شاه فرا رسيد. نخستين كسى كه از سپاه شاه ، قهرمانانه به قلب لشگر دشمن زد، همين پسر كوتاه قد و بدقيافه بود، كه با شجاعتى عالى ، چند نفر از سران دشمن را بر خاك هلاكت افكند، و سپس نزد پدر آمد و پس از احترام نزد پدر ايستاد و گفت :

اى كه شخص منت حقير نمود

تا درشتى هنر نپندارى

اسب لاغر ميان ، به كار آيد

روز ميدان نه گاو پروارى

افراد سپاه دشمن بسيار، ولی افراد سپاه پادشاه ، اندك بودند. هنگام شدت درگيرى ، گروهى از سپاه پادشاه پا به فرار گذاشتند، همان پسر قد كوتاه خطاب به آنان نعره زد كه : ((آهاى مردان ! بكوشيد و يا جامه زنان بپوشيد.))

همين نعره از دل برخاسته او، سواران را قوت بخشيد، دل به دريا زدند و همه با هم بر دشمن حمله كردند و دشمن بر اثر حمله قهرمانانه آنها شكست خورد.

شاه سر و چشمان همان پسررا بوسيد و او را از نزديكان خود نمود و هر روز با نظر بلند و با احترام خاص به او مى نگريست و سرانجام او را وليعهد خود نمود.

برادران نسبت به او حسد ورزيدند، و زهر در غذايش ريختند تا به بخورانند و او را بكشند. خواهر آنها از پشت دريچه ، زهر ريختن آنها را ديد، دريچه را محكم بر هم زد، پسر قد كوتاه با هوشيارى مخصوصى كه داشت جريان را فهميد و بى درنگ دست از غذا كشيد و گفت : ((محال است كه هنرمندان بميرند و بى هنران زنده بمانند و جاى آنها را بگيرند.))

كس نيابد به زير سايه بوم 



ور هماى  از جهان شود معدوم



پدر از ماجرا باخبر شد، پسرانش را تنبيه كرد و هر كدام از آنها را به يكى از گوشه هاى كشورش فرستاد، و بخشى از اموالش را به آنها داد و آنها را از مركز دور نمود تا آتش فتنه خاموش گرديد و نزاع و دشمنى از ميان رفت . چنانچه گفته اند: ((ده درويش در گليمى بخسبند و دو پادشاه در اقليمى  نگنجند.))

نيم نانى گر خورد مرد خدا

بذل درويشان كند نيمى دگر

ملك اقلمى بگيرد پادشاه

همچنان در بند اقليمى دگر

چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:, :: 9:25 :: نويسنده : حسن سلمانی

 «داستان های دبستان»

شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود . حسنک مدّت های زیادی است که به خانه نمی آید . او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند . او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات، جلوی آینه به موهای خود ژل می زند ! موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود فِلَت می زند .

دیروز که حسنک با کبری چت می کرد ، کبری گفت که تصمیم بزرگی گرفته است . کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پطرس چت می کرد !

پطرس همیشه پای کامپیوترش نشسته و چَت می کند. روزی پطرس دید که سد سوراخ شده امّا انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود ! او نمی دانست که سد تا چند لحظه دیگر می شکند و از این رو در حال چت کردن غرق شد .برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود امّا کوه روی ریل ریزش کرده بود . ریز علی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت. ریز علی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد.ریز علی چراغ قوّه داشت اما حوصله درد سر نداشت ! 

قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد. کبری و مسافران قطار مُردند امّا ریز علی بدون توّجه به خانه رفت.خانه مثل همیشه سوت و کور بود. الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریز علی مهمانِ نا خوانده ندارد او حتّی مهمان خوانده هم ندارد. او اصلاً حوصله مهمان ندارد . او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند. او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد. او آخرین بار که گوشت قرمز خرید ، چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت امّا او از چوپان دروغگو هم گِله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد و به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد !!!

قسمتی از سخنرانی دکتر انوشه

هدیه :401

سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:, :: 12:35 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

 

« عبرت از دنياى بى وفا» 

يكى از فرمانروايان خراسان ، سلطان محمود غزنوى را در عالم خواب ديد كه همه بدنش در قبر، پوسيده و ريخته شده ، ولى چشمانش همچنان سالم و در گردش است و نظاره مى كند. خواب خود را براى حكما و دانشمندان بيان كرد تا تعبير كنند، آنها از تعبير آن خواب فروماندند، ولى يك نفر پارساى تهيدست ، تعبير خواب او را دريافت و گفت : ((سلطان محمود هنوز نگران است كه ملكش در دست دگران است !)) 

بس نامور به زير زمين دفن كرده اند

كز هستيش به روى زمين يك نشان نماند

وان پير لاشه را كه نمودند زير خاك

خاكش چنان بخورد كزو استخوان نماند

زنده است نام فرخ نوشيروان به خير

گرچه بسى گذشت كه نوشيروان نماند

خيرى كن اى فلان و غنيمت شمار عمر

زان پيشتر كه بانگ بر آيد فلان نماند

هدیه:401

سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:, :: 12:31 :: نويسنده : حسن سلمانی

 چترم باز باشد یا بسته، فرقی نمی کند.

بی تو آسمان دلم همیشه ابریست!

نیروانا جم

پنج شنبه 19 آذر 1391برچسب:, :: 15:25 :: نويسنده : حسن سلمانی

 حکایت جالبیست که فراموش شدگان،

فراموش کنندگان را فراموش نمی کنند.

نیروانا جم

پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:, :: 15:24 :: نويسنده : حسن سلمانی

 مادامی که تلخی زندگی دیگران را شیرین می کنی؛

بدان که زندگی می کنی!

نیروانا جم

 

پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, :: 15:23 :: نويسنده : حسن سلمانی

 در مکتب ما رسم فراموشی نیست

در مسلک ما عشق همآغوشی نیست

مهر تو اگر به هست ما افتاده

هرگز به سرش خیال خاموشی نیست

نیروانا جم

پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, :: 15:22 :: نويسنده : حسن سلمانی

  

آرزویم این است:

نتراود اشک در چشم تو هرگز، مگر از شوق زیاد.

نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز؛

و به اندازه ی هر روز تو عاشق باشی.

عاشق آن که تو را می خواهد؛

و به لبخند تو از خویش رها می گردد،

و تو را دوست بدارد،

به همان اندازه که دلت می خواهد!

نیروانا جم

پنج شنبه 20 آذر 1391برچسب:, :: 15:21 :: نويسنده : حسن سلمانی

 امام باقر(ع):

هیچ بنده ای به کیفری بزرگ تر از سختدلی کیفر نشد!

خدا بنده

 

پنج شنبه 18 آذر 1391برچسب:, :: 15:20 :: نويسنده : حسن سلمانی

 در لحظه های شادی خدا را ستایش کن.

در لحظه های آرامش خدا را جستجو کن.

در لحظه های دردآور به خدا اعتماد کن.

و در تمام لحظه ها خدا را شکر کن.

نیروانا جم

پنج شنبه 25 آذر 1391برچسب:, :: 15:19 :: نويسنده : حسن سلمانی

 کنفسیوس:

برگ در انتهای زوال می افتد و میوه در ابتدای کمال. بنگر که چگونه می افتی، چون برگی زرد یا سیبی سرخ!

نیروانا جم

پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, :: 15:18 :: نويسنده : حسن سلمانی

 بهتر است ثروتمند زندگی کنیم؛ تا اینکه ثروتمند بمیریم!

نیروانا جم

پنج شنبه 26 آذر 1391برچسب:, :: 15:14 :: نويسنده : حسن سلمانی

 عکس های قشنگ دلیل بر زیبایی تو نیست،

ساخته ی دست عکاس است.

درونت را زیبا کن تا مدیون هیچ عکاسی نباشی!

نیروانا جم

پنج شنبه 19 آذر 1391برچسب:, :: 15:12 :: نويسنده : حسن سلمانی

 غزالی چشم جادوی تو باشد

وفا در هر زمان خوی تو باشد

ثبوت این دل حیران و عاشق

ز دیدار گل روی تو باشد

روا باشد فدا سازم سر و جان

اشاره گر ز ابروی تو باشد

غلام حلقه در گوش تو باشم

به هر دم منزلم کوی تو باشد

بنوشانید وقت رفتن ما

از آن آبی که از جوی تو باشد

«حفی» اوصاف خوب تو بیانگر

که آن هم خلق نیکوی تو باشد

شعر:حاج عبدالحمید کروخی هروی- شاعر معاصر افغانی

هدیه:عزیر جمشیدی

پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:حفی,الهه ی الهام,غزل,افغانی, :: 15:2 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

«پریا...»

یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
لخت و عور تنگ غروب سه تا پری نشسه بود.
زار و زار گریه می کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا.
گیس شون قد کمون رنگ شبق
از کمون بلن ترک
از شبق مشکی ترک.
روبروشون تو افق شهر غلامای اسیر
پشت شون سرد و سیا قلعه افسانه پیر.
 



ادامه مطلب ...
پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:شاملو,پریا,الهه ی الهام,سلمانی, :: 14:58 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

«کتیبه...»

فتاده تخته سنگ آنسوي تر ، انگار كوهي بود
و ما اينسو نشسته ، خسته انبوهي
 زن و مرد و جوان و پير
 همه با يكديگر پيوسته ، ليك از پاي
 و با زنجير
 اگر دل مي كشيدت سوي دلخواهي
 به سويش مي توانستي خزيدن ، ليك تا آنجا كه رخصت بود
 تا زنجير
 ندانستيم


ادامه مطلب ...
پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:اخوان,کتیبه,مسعوده,سلمانی, :: 14:45 :: نويسنده : حسن سلمانی

 هیچ وقت مغرور نشو؛

برگ ها درست وقتی می ریزند که فکر می کنند طلا شده اند!

401

پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, :: 14:40 :: نويسنده : حسن سلمانی

 به همه عشق بورز،

به تعداد کمی اعتماد کن و به هیچ کس بد نکن.

401

پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:, :: 14:38 :: نويسنده : حسن سلمانی

 چو کم نور است چشمی،بار عینک می کشد بینی

ز بینی باید آموزی ره همسایه داری را

401

پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, :: 14:15 :: نويسنده : حسن سلمانی

 انسان خردمند همه چیز را نمی داند، فقط احمق ها هستند که خیال می کنند همه چیز را می دانند.

401

پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, :: 14:14 :: نويسنده : حسن سلمانی

 می گن خدا ابر رو به گریه می اندازه تا گلی بخنده، پس هر وقت گریه کردی ناراحت نشو، چون یکی داره می خنده!

401

پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, :: 14:10 :: نويسنده : حسن سلمانی

  

خداوند معجزه کرد و انسان را آفرید؛

ما نیز معجزه کنیم و انسان بمانیم!

401

پنج شنبه 20 آذر 1391برچسب:, :: 14:9 :: نويسنده : حسن سلمانی

 دیروز و فردا با هم دست به یکی کردند. دیروز با خاطراتش مرا فریب داد و فردا با وعده هایش مرا خواب کرد.وقتی چشم باز کردم امروز هم گذشته بود!

401

پنج شنبه 19 آذر 1391برچسب:, :: 14:7 :: نويسنده : حسن سلمانی

 به جای شناور بودن در زندگی، شناگر خوبی باش.

401

پنج شنبه 19 آذر 1391برچسب:, :: 14:4 :: نويسنده : حسن سلمانی

 انسان صد سال هم زندگی نمی کند، امّا غصّه ی هزار سال را می خورد.

401

 

پنج شنبه 18 آذر 1391برچسب:, :: 14:3 :: نويسنده : حسن سلمانی

 یادت باشد فقط یک قلب برای تو می زند، آن هم قلب خود توست.

401

 

پنج شنبه 17 آذر 1391برچسب:, :: 14:1 :: نويسنده : حسن سلمانی

 تصمیم مثل ماهی است؛ گرفتنش آسان است و نگهداریش سخت.

401

پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, :: 14:0 :: نويسنده : حسن سلمانی

 زندگی زیباست، حتی اگر کور باشی؛

خوش آهنگ است، حتی اگر کر باشی؛

امّا بی ارزش است، اگر ثانیه ای عاشق نباشی!

401

 

پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, :: 13:58 :: نويسنده : حسن سلمانی

   ماندلا روی همه ی سیاهان را سفید کرد.

 

401

 

پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, :: 13:57 :: نويسنده : حسن سلمانی

 «زیباترین...»

زیباترین قول تو این است

که هرگز باز نخواهی آمد.

زاده ی قول تو هستم

در غبار.

پس می دانم

که رنج در خانه است

در انتهای پله ها خانه دارد

تنها انزوای من است

که در باران مرا شکر می کند

که تا صبح فردا

زنده هستم

چرا تمام هفته را با پاروی شکسته

در رودخانه ماندم؟!

خانه کوچک بود

در خلوتی خانه

از میان همه ی عادت ها

و سوگندها

فقط تو را صدا کردم.

زیباترین قول تو این است

که هرگز باز نخواهی آمد.

احمد رضا احمدی

کتاب: ویرانه های دل را به یاد می سپارم

پنج شنبه 20 آذر 1391برچسب:احمدرضااحمدی,سلمانی,قول,زیباترین, :: 13:48 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

« ده فرمان»

این روزها زبان مادری یک هووی بسیار پرحرف و سمج به نام کامپیوتر پیدا کرده است و با چرب زبانی خودش را در دل و زبان همه جا کرده است. زبان فارسی حال خوش و شیرینی ندارد و بیشتر روزها را با دلخوری سپری می کند و بر عکس کامپیوتر، از حمایت خوبی هم برخوردار نیست و تنها حامی معنوی آن فرهنگستان زبان فارسی است که تلاش می کند با ورود زبان کامپیوتر به حرف های روزمرّه و نوشته های روزنامه، بلافاصله معادل آن را بسازد؛ ولی بیشتر لغات جدید مقبول نمی افتد و بعضی  وقت ها مردم دچار سردرگمی می شوند. مثلاً هنوز خیلی ها نمی دانند معادل کامپیوتر، یارانه است یا رایانه!

درست است که برای به روز شدن و یا باسواد نشان دادن خود ناچاریم از لغات زبان رایانه بیشتر استفاده کنیم، ولی من می گویم در هر شرایطی باید احترام کسوت زبان مادری باید حفظ شود.

آن چه از نظرتان می گذرد همکاری زبان ومادرانه و زبان رایانه است:

1. آینده ی خود را با تلاش و توکّل«open»کن.

2. خشم خود را «delet» کن.

3. زبان و سخن بدون اندیشه را«cut» کن.

4. رفاقت با انسان نادان را«cancel» کن.

5. برای ساختن سرنوشتت یک«new folder» درست کن.

6. مهربانی و گذشت دیگران را«copy past» کن.

7. برای راز و رمز زندگی ات«pass word» سخت و مشکل انتخاب کن.

8. پیام های دوست داشتنی خود را«sent» کن.

9. برای انتخاب دوست صمیمی از«antiviruse» قوی استفاده کن.

 10.پنجره ی دلت را برای تسویه ی حساب از«clos» کن.

هدیه:401

پنج شنبه 17 آذر 1391برچسب:ده فرمان,401,الهه ی الهام,سلمانی, :: 13:30 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

 کسانی که اعتقاد دارند « وایت برد » بهتر از « بلک برد » هست را باید به اتهام نژاد پرستی محاکمه کرد
-
پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, :: 13:28 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

« بر من بتاب»

چندان به تماشایش نشستیم...


که بامدادی دیگر بر آمد...


و بهاری دیگر...


از چشم اندازهای بی برگشت در رسید...


از عشق تن جامه ای ساختیم روئینه...


نبردی پرداختیم که حنظل انتظار بر ما گوارا آمد...


ای آفتاب که بر نیامدنت...


شب را جاودانه می سازد...


بر من بتاب...


پیش از آنکه در تاریکی خود گم شوم..!


شعر: شمس لنگرودی

هدیه: نیروانا جم


پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:نیروانا,شمس,الهه الهام, :: 13:19 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

به حال گربه ای اشک می ریزم که در گورستان سگ ها به خاک سپرده می شود!

نیروانا جم

دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:, :: 10:48 :: نويسنده : حسن سلمانی

بزرگ شدن ، بزرگ ترین جنایت در حق کودکان است.

ای کاش تا ابد کودک می ماندیم و نادان...!

نیروانا جم

دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:, :: 10:47 :: نويسنده : حسن سلمانی

بهترین دوست اون دوستی است که بتونی باهاش روی یک سکو ساکت بشینی و چیزی نگی؛ و وقتی ازش دور می شی، حس کنی بهترین گفت و گوی عمرت رو داشتی!

نیروانا جم

دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:, :: 10:46 :: نويسنده : حسن سلمانی

ابراهیم نیستم،

امّا کودک درونم را قربانی کسی کردم که ارزشش کمتر از یک گوسفند بود...!!!

نیروانا جم

دو شنبه 16 آذر 1391برچسب:, :: 10:45 :: نويسنده : حسن سلمانی

رفاقت را از دستفروش بازار نخریده ام، بلکه در کوچه پس کوچه های خاکی محله مان یاد گرفته ام. پس خوب می دانم برای کدام رفیق زمین بخورم که از زمین خوردنم شاد نشود، بلکه دست خاکی ام را بگیرد و از زمین بلندم کند!

علی کیانی مهر

 

دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:, :: 10:44 :: نويسنده : حسن سلمانی

آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان الهه ی الهام و آدرس elaheelham.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان