«نه خانی اومده نه خانی رفته»
يكي يه خربزه مي خره ببره خونه توي راه وسوسه ميشه كه خوبه خربزه رو ببرم به رسم بزرگون گوشتشو بخورم و باقي شو كناربگذارم تا اگر كسي از اينجا رد شد فكر كنه كه خاني از اينجا گذشته و گوشت خربزه رو خورد ه و پوستش رو انداخته اينجا.
به اين فکر گوشت خربزه رو خورد خواست پوستش رو دور بندازه كه با خودش گفت:بهتره پوستش رو هم گاز بزنم تا مردم فكر كنن نوكري هم بوده.
پوست خربزه رو گاز زد و خواست پوست نازك شده رو دور بندازه كه به اين فكر افتاد كه پوست خربزه رو هم بخوره تا مردم بگن نه خاني اومده و نه خاني رفته!
گرد آوری 401
نظرات شما عزیزان: