الهه ی الهام
انجمن ادبی
« شعرمان...» گهگاه عمری بر عمرمان بریخت شعری کز نور شبنم، زلال بودن را برگرفت طبیعت را سنگ به سنگ بر ما شناساند زر سرخ و چمن سبز است شعرمان زبان اصل و نسب مان زبان عزا و عروسی مان زبان اردو و شهرت مان سوزنده در آتش و شناگر آب هاست شعرمان حجره، حجره دل ها را می گردد دردمان را از یک نگاه می گیرد به روز عید، همچو عروس آراسته به روز جنگ، کفن پوش است، شعرمان برای دیار گم گشته و روستای نابود گشته می گرید هجایم، بیتم، مصراعم و بندم گاه تبریزم، گاه دربندم شعر وطن مان، دل ریش و زخمی است بار حمل کرد و ببرد و بار بینداخت روحش را در میدان ها، به تک انداخت بر جگر صخره ها ریشه دواند همچو بلوط در کوه ها رویید انکار پذیر است و حقیقت و راست در «نسیمی» یک عصیان است،درد است در«فضولی» دل آتش گرفته و گداخته است در « واقف» آن گل اندام، شعرمان است آب پاک، ریشه ی حلال و سوگندی صاف طریقت است و شریعت است و عرفان طوفان و زلزله ای است همچو« صابر» قلب و دلش ریش ریش است شعرمان پاسخ هر پرسش و پاسخی است آهنگ آن نظم و سیاق است اشک چشم« شهریار» و «ورغون» است درد خود را زبان، زبان گویان است شعرمان زاییده ی وقت و زمان است از جان به روح و از روح به جان آفریده و آفریدگار صدایش به حق رسیده، هر آن شعرمان! شعر:زلیم خان یعقوب دیلمانج: زین العابدین چمانی
نظرات شما عزیزان:
موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|