الهه ی الهام
انجمن ادبی
«منتخبی از اشعر اکتاویو پاز» من نمی توانم درباره ی اشعار شاعری که دارای چهره ای شاخص در ادبیات جهان است، اظهار نظر کنم؛ چون نتوانستم آن طور که باید و شاید با آن ارتباط برقرار کنم. این را هم می گذارم به پای کم سوادی و بی تجربگی خودم. دلیل دیگر عدم برقراری ارتباط، شاید مربوط به ترجمه ی شعر باشد هرچند معتقدم آقای دکتر علی اکبر فرهنگی با استادی و اشراف کامل به این کار دست زده است. اما واقعیت این است که شعر را نمی شود ترجمه کرد.انتقال مفاهیم شاعرانه، با توجه به امکانات زبانی و فرهنگ و عرف و پیشینه های زبانی مثل تلمیحات و ارجاعات؛ از یک زبان به زبانی دیگر، کاری دشوار و پیچیده است، هرچند مترجم، استاد ترجمه باشد. ما فارسی زبان ها نمی توانیم تصور کنیم که غزل حافظ به همان شیرینی و زیبایی که در نزد ماست، ترجمه اش هم به همان اندازه برای سخن گویان به زبان های دیگر هم لذت بخش باشد. به هر حال؛ « اکتاویو پاز» در سال 1914 همزمان با آغاز جنگ جهانی اول و در دوران پرآشوب و متشنج انقلاب خونین کشورش« مکزیک» متولد شد. پدرش وکیل دعاوی بود و وکالت « زاپاتا» رهبر انقلاب دهقانی مکزیک را در این عصربه عهده داشت. پاز در سال 1937 به دعوت شاعر مبارز« پابلو نرودا» در کنگره ی نویسندگان آزادیخواه، شرکت نمود و خود را به عنوان شاعری جوان و روشنفکر کرد. او شش سال سفیر مکزیک در هندوستان بود و به خاطر کشتار دانشجویان معترض و تظاهرکننده، توسط دولت مکزیک در سال1968 از مقام سفارت استعفا داد و بعد از آن به شعر و شاعری پرداخت. در سال1990 جایزه ی نوبل ادبی را دریافت کرد. یوسفعلی میرشکاک در مقدمه ی همین کتاب می نویسد:« من معتقدم ترجمه ی شعر از هر زبانی به زبانی، ویران کردن شعر است به ویژه شعر سورئالیست ها و مهمتر از همه شعر« پاز» که به گفته ی منتقدی، به ماه ماننده است . ترجمه ی شعر پاز، کشاندن ماه به عرصه ی روشنایی روز و کشتن جادوی لایزال شبانه ی آن است. کتابی را که خدمتتان معرفی می کنم « منتخب اشعار اوکتاویو پاز» نام دارد که علی اکبر فرهنگی آن را ترجمه کرده و انتشارات برگ آن را در سال 1371 و در 5500 نسخه ی 142 صفحه ای چاپ و منتشر کرده است. دوستان عزیزم، شما می توانید چند نمونه از سروده های اوکتاویو پاز را با ترجمه دکتر علی اکبر فرهنگی، در مجله ادبی « الهه ی الهام» بخوانید و در صورت امکان نظر بدهید. بخشی از شعر« فواره» پاز: «... هیچ کس نمی داند چرا، چنین می نماید که هیچ کس نمی داند پایان در کجاست؛ ویران شده، دیوار صخره ی زنده، همه چیز زمین به عشق ختم شده است چرا که عشق، همه ی حصارها را درهم می شکند و از درخشندگی خا برمی خیزد، از میان دست های لحظه ی اکنون... ... در مرکز میدان پانی شکسته ی شاعر فواره ای است. فواره برای همگان می خواند. حسن سلمانی 28/1/92-چهاردانگه نظرات شما عزیزان: سه شنبه 10 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 12:22 :: نويسنده : حسن سلمانی
موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|