الهه ی الهام
انجمن ادبی
21/2/90 روز خوبی بود.با یک قرار تلفنی، دم دمای غروب داوود زیدی را ملاقات کردم. تعارف فایده ای نداشت. تو نیامد. همانجا جلوی درخانه، رفتیم و توی جی ال ایکسش نشستیم و چند دقیقه ای حرف زدیم. خبر خوش چاپ اولین کتابش را برایم آورده بود. یک نسخه را برای خودم امضا کرد و وکیلم کرد که چهار جلد دیگر را به هر کسی که صلاح می دانم از طرف او هدیه کنم. من هم آن ها را به بچه های خوب انجمن الهه ی الهام تقدیم کردم. قبلاًدرباره ی اسم کتاب با داوود حرف زده بودیم. پشت جلد زمینه مشکی کتاب با رنگ سفید چاپ شده بود که «گاهی چیزی یا کسی که کنار ما قرار دارد از ما دور است. مثل این که بدانی مالک چیزی هستی آمّا آن به تو تعلّق ندارد. کسی که با تو هست و نیست، او را داری و نداری. در این وضعیت یک مفهوم انتزاعی شکل می گیرد برای چیزی یا کسی که نزدیک است و دست یافتنی نیست، نزدیک است ،دور نیست،« دوورا»ست.» همان ساعت اول، هشت قصّه از هژده قصّه ی کتاب را خواندم. یکی از ویژگی های داستان های زیدی این است که به راحتی می توان هر کدام از آن ها را از یک ایستگاه قطار برقی یا اتوبوس ، تا ایستگاه بعدی خواند. امّا من به هر دلیل که مهم ترین آن ها تنبلی بوده است، ده داستان دیگر را تا امروز نخوانده بودم و شاید این بدترین نوع اقرار و اعتراف باشد؛ اما امروز که روز مرد هم هست ، مرد و مردانه به خاطر این غفلت و قصور از داوود زیدی عزیزم پوزش می خواهم. جبران این کوتاهی هم باشد برای نقد و بررسی داستان هایش در جلسات انجمن... همانطور که اشاره شد اسم کتاب« دوورا»ست اما همین اسم زیبا و گویا عنوان هیچ کدام از داستان های داخل کتاب نیست و با این وجود، مفهوم انتزاعی این واژه ی خوش تراش و آهنگین که نخستین بار هم توسط خود داوود زیدی ساخته شده به گنجینه ی لغات فارسی تقدیم شده و در لغتنامه هم به ثبت رسیده است؛ مثل یک روح واحد در بیشتر داستان ها ساری و جاریست. مخصوصاً در داستان های «از چشم هایش می شناسدش» و« تا ایستگاه بعد» و« عشق سهم پسر مو بور بود» و... ضمناً « دوورا» اسم زنی در داستان های عبری و یهودی هم هست اما نه به این معنایی که مورد نظر داوود زیدی است که به واژگان فارسی اضافه شده است. داوود زیدی اخلاق خوش نویسندگی را هم رعایت کرده وبه شایستگی کتابش را به پدر فرهیخته و و مادر دلسوزش تقدیم کرده است. داستان مؤثر« طوبی» را به داستان نویسان شهر در هم شکسته ی بم هدیه کرده و با استفاده از جملات کوتاه و تاثیر گذار خواننده اش را در فضای بیمارستانی قرار می دهد تا هر آن چه را که خودش دیده با همان کیفیت به مخاطبش نشاندهد. داستان های « وضعیت سفید» و«کولی» و« شنل را بینداز روی شانه ات» از این دسته اند. من فکر می کنم دیده ها و تجربیات شخصی اش را از دوران خدمت سربازی در قالب دو داستان «اگر برگردم » و « گشت یازده» به خوبی و هنرمندانه بیان کرده است. شک ندارم داوود زیدی در داستان گشت یازده عمداً و با زیرکی اسامی اشخاص داستان را خارجی انتخاب کرده است تا بتواند از دست اندازهای ارشاد عبور کند که موفق هم شده است. به داوود زیدی نه خسته ای جانانه و به جامعه ی هنری اسلامشهر بابت داشتن چنین مرواریدی در صدف کج و کوله اش دارد، تبریک می گویم. هرچند در این چند وقتی که از مراسم تجلیل از نویسندگان و پدید آورندگان کتاب در اسلامشهر می گذرد پی برده ام که متولیان ومدعیان فرهنگ و ادب و هنر شهرمان خودشان حتی طفل دبستانی فرهنگ و ادب و هنر هم نیستند که اگر جز این بود، چرا باید دوورا و خالقش در آن جمع غایب باشند؟! و کسانی جوایز را بربایند که از ادبیات داستانی، الفبایش را هم نمی شناسند.بگذاریم و بگذریم. قرار نبود وبلاگمان را به گلایه بیالاییم. تا بعد. یا حق و یا حقیقت!
موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|